داداش ابراهیم

کتاب داداش ابراهیم داستان های کوتاه از زندگی شهید ابراهیم هادی قهرمان ملی کشورمان است . این کتاب در 21 قصه طرح شده و در پایان یک خودآزمایی افزوده شده که جذابیت کتاب را بیشتر کرده است .

بخشی از این کتاب را مطالعه بفرمایید :

پای آسیب دیده :

ابراهیم و دوستانش نشسته بودند و مرد جوان از خاطراتش با ابراهیم می گفت . وسط تعریف ها خواست تا نحوه ی آشنایی اش با ابراهیم را بگوید . همین که گفت آشنایی ما برمی گردد به مسابقات نیمه نهایی کشتی باشگاه ها در وزن 74 کیلوگرم ... ابراهیم پرید وسط حرفش و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد . چند بار مرد جوان خواست تا آن داستان را بگوید ، اما ابراهیم اجازه نداد . روز بعد یکی از دوستان ابراهیم ، آن جوان را دید و از او خواست جریان آشنایی اش با ابراهیم را برایش بگوید .

جوان نفس عمیقی کشید و گفت : آن سال در مسابقه نیمه نهایی حریف ابراهیم شدم . پای من در مسابقه های قبلی آسیب دیده بود و نمی توانستم خوب کشتی بگیرم . بعد از رفتن روی تشک به ابراهیم گفتم : رفیق ، پای من آسیب دیده ، لطفا هوایم را داشته باش . او هم لبخندی زد و گفت : چشم داداش ، حتما . مسابقه شروع شد . با اینکه می دانستم تخصص او در اجرای فن روی پاست ، اما اصلا به پای من نزدیک نشد . از اینها گذشته جدی هم مبارزه نکرد ، اما من با نامردی او را روی تشک خاک کردم .

شهید هادی در طول 25 سال زندگی اش همیشه دنبال به دست آوردن دل دیگران بود . او برای خوشحال کردن دیگران گاهی از راحتی خودش می گذشت و گاهی بی خیال شهرت می شد . البته ابراهیم حواسش بود و خوشحالی مردم را برای رضایت خداوند می خواست . اگر کاری خلاف رضایت خداوند و امام زمان علیه السلام بود ، آن را انجام نمی داد ، حتی اگر همه خوشحال می شدند .