سید عماد

زندگینامه هر شهید یعنی راهی روشن برای پیمودن مسیر درست زندگی که در این کتاب به خوبی خودنمایی می کند . این کتاب در 132 صفحه نگاشته شده است که می تواند 132 نور برای خواننده باشد .

بخشی از کتاب سید عماد :

شجاعت :

محمدجواد مسرور و ...

در سوریه همیشه با هم شام می خوردیم . اغلب شب ها از منطقه دیر می رسیدم . محمدحسین شام نمی خورد و منتظر من می ماند تا شام را با هم بخوریم . او عاشق این مداحی ( من اومدم بشم ، فدای حسین ( ع ) ) بود . بعد از عاشورا ماموریتی به ما محول شد ، در نزدیکی مقر بچه های مدافع حرم ، چند ساختمان مخروبه بود که داعشی ها در آنجا رفت و آمد داشتند . به دستور فرماندهان ، همراه با محمدحسین برای بررسی این ساختمان ها جلو رفتیم . ما با هم بودیم ، تکفیری ها در کمین بودند . آتش سنگینی را روی بچه ها ریختند . با احتیاط تمام به ساختمان  نزدیک شدیم . آنها در ساختمان مواد منفجره کار گذاشته بودند . متوجه شدیم که ساختمان آتش گرفته ، هر لحظه امکان داشت مواد انفجاری کار شده منفجر شود . گفتم محمدحسین دیگر نمی شود به این ساختمان نزدیک شد باید برگردیم ، او هم گفت باشه ! تعجب کردم که به راحتی و بدون چون و چرا حرف مرا قبول کرد ؟! به سمت مقر حرکت کردم ، اما یکباره متوجه شدم که محمدحسین کنارم نیست ! سریع به طرف ساختمان برگشتم ، او رفته بود داخل ساختمان ، هیچ کاری از دستم برنمی آمد ! استرس زیادی داشتم ، منتظر هر اتفاقی بودم ، رفت و برگشت او چند دقیقه بیشتر طول نکشید ، اما برای من چندین سال گذشت . هر لحظه امکان داشت که تله های انفجار داعش منفجر شود . وقتی که بیرون آمد با سرعت به سمت من آمد و مرا بغل گرفت ، از دستش خیلی عصبانی بودم ، شاید اگر بغلم نمی گرفت حتما یه سیلی تو صورتش می خواباندم !