قصه ما مثل شد جلد 8
جلد هشتم کتاب قصه ما مثل شد نوشته محمد میرکیانی است که در هر جلد از این مجموعه نویسنده تلاش کرده به زبان ساده و روان قصه های را بازنویسی کند به گونه ای که نوجوانان بتوانند به راحتی آن قصه را برای دیگران نقل کنند . قصه های آورده شده در این کتاب از کتاب ها و منابع گوناگون انتخاب شده اند و موضوع و فضای آن ها مناسب حال و هوای نوجوانان می باشد .
اطلاعات بیشتر
مجموعه کتاب قصه ما مثل شد نوشته ی محمد میرکیانی برای نوجوانان و در انتشارات به نشر چاپ شده است .
این کتاب در سال 1386 به عنوان کتاب سال برای نوجوانان انتخاب شد و نام آن خیلی زود بر سر زبان ها افتاد .
" مطالبی که در باره ی این کتاب باید بدانید "
1 / با اینکه قصه ها از کتاب و منابع گوناگون انتخاب شده اند ، نویسنده سعی کرده پرداخت آن ها یک دست و روان و نزدیک به هم باشند .
2 / نویسنده تلاش کرده موضوع و فضای قصه های انتخاب شده مناسب حال و هوای نوجوانان باشد .
3 / نویسنده تلاش کرده ساختار و ساختمان قصه ها همان طور که است ، دست نخورده باقی بماند و بیشتر پرداخت داستانی کرده تاخواندنی تر شود .
4 / نویسنده زبان قصه ها را به زبان گفتاری نزدیک کرده است تا نوجوانان راحت تر بتوانند برای دیگران هم قصه گویی کنند .
5 / نویسنده برای هر قصه یک اسم انتخاب کرده است تا از همان اول موضوع پیدا نباشد و نوجوانان ماجرای قصه را تا آخر دنبال کنند و در پایان هر قصه ، موضوع آن و چگونه استفاده کردن از آن در زبان گفتاری ما آمده است .
این اثر دارای 116 صفحه و 23 قصه است که در صفحات اول فهرست و در صفحات پایانی منابع استفاده شده آمده است .
" قصه ی شاگرد و استاد "
... غیر از خدا هیچ کس نبود .
روزی و روزگاری کفش دوزی در شهر دور زندگی می کرد که دستش از دارایی این دنیا کوتاه بود ؛ یعنی زندگی او آن طور که باید و شاید روبه راه نبود . کفش دوز برای گذر از سختی های زندگی از یک نفر پولی قرض گرفت ؛ ولی نتوانست به قولی که داده بود ، عمل کند . برای همین طلبکار ، وقت و بی وقت برای گرفتن طلبش به دکان کفش دوز می آمد . اگر هم او را در دکان نمی دید . سر راه یا در کوچه و محله تا او را پیدا می کرد ، می پرسید :« پول من چی شد ؟ »
کفش دوز گرفتار هم هی امروز و فردا می کرد . او هر وقت همسایه ی طلبکار را از دور می دید ، از دکان می رفت و با دورشدن طلبکار ، دوباره به دکان بر می گشت . یکی از روزها که کفش دوز در دکان نبود ، مرد طلبکار سری به آن جا زد . شاگرد تنها نشسته بود و کفشی را وصله می زد . طلبکار پرسید: «استاد کجاست ؟ »
- نیست .
-می بینم که نیست ، کجاست ؟
- هر جا رفته ، بر می گردد ...
- می دانم که بر می گردد ، بگو کی بر می گردد ؟
- هر وقت که برگشت ، می گویم که شما آمده بودی .
صفحه ی 47 .
مشخصات
دیدگاه ها (0)
لطفا پیش از ارسال نظر، این موارد را مطالعه کنید:
این محصولات ساخته و پرداخته هنرمندانی است که نظرات شما را میبینند و از آن بهرهمند میشوند؛ پس لازم است محتوای ارسالی شما منطبق برعرف و شئونات جامعه و با بیانی دوستانه و عاری از لحن تند، تمسخرو توهین باشد. طبیعتاً نظرات دلگرم کننده شما موجب شکوفایی ذوق هر هنرمند خواهد بود. از ارسال لینک سایتهای دیگر و ارائهی اطلاعات شخصی نظیر شماره تماس، ایمیل و آیدی شبکههای اجتماعی پرهیز کنید. در نظر داشته باشید هدف نهایی از ارائهی نظر دربارهی کالا، ارائهی اطلاعات مشخص و مفید برای راهنمایی سایر کاربران در فرآیند انتخاب و خرید یک محصول است. ما در این قسمت به نظرات و سوالات شما در اسرع وقت پاسخ میدهیم، پس شکیبایی پیشه کنید. سوالات شخصی خود، مبنی بر پیگیری سفارشات یا مشکلات در ثبت خرید را از طریق تماس با فروشگاه مرتفع کنید. هرگونه نقد و نظر در خصوص سایت ربیع، مشکلات دریافت خدمات و درخواست کالا و نیز گزارش تخلفات را از طریق تماس با شمارهی 02591002425 در میان بگذارید و از نوشتن آنها در بخش نظرات خودداری کنید.