سبد خرید شما خالی است

قصه ما مثل شد جلد 4

 جلد چهارم کتاب قصه ما مثل شد نوشته ی محمد میرکیانی و تصویرگری محمد حسین صلواتیان است . قصه های آورده شده در این کتاب  از کتاب ها و منابع گوناگون انتخاب شده اند که نویسنده سعی کرده پرداخت آن ها یک دست و روان و نزدیک به هم باشند و زبان قصه ها را به زبان گفتاری نزدیک کرده است که نوجوانان به راحتی بتوانند برای دیگران قصه گویی کنند .

(0)
زمان باقی مانده
16,000 تومان

اطلاعات بیشتر

کتاب قصه ما مثل شد جلد چهارم از مجموعه ده جلدی قصه ما مثل شد ، دویست و بیست قصه از قصه  مثل های فارسی برای نوجونان به زبان ساده و روان با زنویسی شده و برگزیده ی سال 1386 است .

در سرزمین ما ایران قصه های خواندنی و دلپذیر که از روزگاران گذشته به یادگار مانده بسیار است ؛ ولی قصه هایی که مثل شدند ، طعم و مزه ی دیگری دارند .این قصه های شیرین و شنیدنی ، سر گذشت و زندگی نامه ی بعضی از مثل هاست . قصه هایی از مثل ها هستند که از زندگانی بزرگان دین ما سر چشمه گرفتند مانند ضرب المثل پنبه را از گوش بیرون آوردن . دسته ی دیگر از قصه مثل ها از میان شاعران نامدار و بزرگان ادب ایران زمین سر در آوردند و میان مردم راه پیدا کردند مانند ضرب المثل قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید .

دسته ی دیگر از حکایت ها و قصه ها در شب های بلند زمستان بر زبان پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها جاری شده اند که هیچ کس نام و نشان آن ها را نمی دانند مثل ضرب المثل یک خشت هم بگذار درش . نوجوانان با خواندن یا شنیدن قصه مثل ها ما با باورها ، آرزو ها ، شادی ها ، غم ها و شکست ها و پیروزی های مردم این سرزمین بیشتر و بهتر آشنا شوند .

" دم گربه "

... غیر از خدا هیچ کس نبود .

روزی و روزگاری بود که ارباب ها بودند و نوکر ها . ارباب ها فرمان می دادند و نوکرها گوش می کردند و فرمان می بردند . یعنی این که ارباب ها هرچه می گفتند ، نوکرها باید می گفتند « چشم » با این حال نوکرهایی هم بودند که که تنبل بودند و کمتر به حرف اربابشان گوش می کردند . در یکی از روزهای پاییزی که هوا گرفته بود و ابری بود ، اربابی  و نوکری تنها بودند . ارباب ، پارچه هایی را که می خواست به حجره ببرد و بفروشد تا می زد و کنار هم می چید .

ارباب گفت : می خواهم به حجره بروم ، نمی دانم بروم یا نروم . نوکر پرسید : چه طور مگر ؟

-  مثل این که هوا بارانی است . راستی از اتاق بیرون برو ببین چه خبر است .

نوکر که حال تکان خوردن نداشت گفت : « ارباب آن گربه را می بینید ؟»

- بله ، بارها آن را دیده ام چه طور مگه ؟

_ آن گربه می تواند بگوید که هوا بارانی است یا نه !

ارباب تعجب کرد و پرسید : « یعنی چی ؟ گربه از کجا می داند که هوا بارانی است یا نه ؟»

صفحه ی 55 و 56 .

مشخصات

مشخصات محصول
مولف
محمد میر کیانی
انتشارات
انتشارات به نشر
تعداد صفحات
120
شابک
9789640209547
وزن
166گرم
موضوع
ضرب المثل های ایرانی
جلد
شومیز
شماره کتاب شناسی ملی
849692
قطع
وزیری

دیدگاه ها (0)