روزگار عمار

موضوع کتاب روزگار عمار روایتی جذاب و تاریخی از زندگی عمار یاسر یار با وفا و نام آشنای امام علی ( ع ) و پیامبر اکرم ( ص ) است . 

پدر و مادر او برده و سیه چهره در عربستان در خانه ابوحذیفه بودند . او بعد از تولد برخلاف قانون عرب بنده ای آزاد شد .

این کتاب با قلمی روان زندگی مردی سخت کوش را روایت می کند ؛ از روزهای آغازین هجرت پدرش به مکه تا کمی بعد از شهادت مظلومانه او .

در هر فصل از این کتاب شخصیت عمار از زبان یک شخصیت تاریخی نقل می شود . 

 کتاب حاضر را مجید ملامحمدی در 143 صفحه نگاشته است و محمد صادق با طراحی و قلم هنرمندانه اش به تصویر کشیده است و انتشارات جمکران آن را در قطع رقعی به چاپ رسانده است .

« رسول خدا جلو آمد و آرام و با عطوفت ادامه داد : " تو اهل بهشت هستی و قوم ستمگر تو را خواهند کشت . " 

همه ما در فکر شدیم . معنای سخن رسول خدا چه بود ؟ عمار آرام و متفکر چشم از رسول خدا گرفت و به کار خود ادامه داد . او مثل دیگران سنگ ها را از مسیر طولانی بر دوش می گرفت و به زمین مسجد می آورد ، اما سنگ های او بیشتر از دیگران بود . به او گفتم : " عمار ! می ترسم تو با این کار بر پیکرت لطمه بزنی و از پا بیفتی . "

گفت : " یکی را به نیت خود و دیگری را به نیت حبیبم ، رسول خدا حمل می کنم . "

از میان ما هیچ کس مثل او بی غل و غش نبود . بعضی از مسلمانان از فرصت استفاده می کردند و به خاطر اخلاص و سادگی او بیش از مقدار تحملش به او بار می دادند . یک بار به خاطر حمل سنگین از هوش رفت . سر و صدای کارگر ها بلند شد . رسول خدا با عجله بر بالین او آمد و خاک از رخ او گرفت . »

بخشی از متن کتاب روزگار عمار صفحه 49