سبد خرید شما خالی است

کاش برگردی

کتاب کاش برگردی روایت زندگی شهید مدافح حرم زکریا شیری از زبان رقیه آقایی ؛ مادر شهید است که توسط محمدرسول ملاحسنی نویسنده کتاب " یادت باشد " نوشته شده است . کتاب یادت باشد پنجره ای عاشقانه بود برای گذشتن و کتاب کاش برگردی پنجره ای مادرانه است برای از کجا آمدن . این کتاب نه تنها روایت مادر زکریا بلکه روایت همه مادران شهدای سرزمین ماست که نکات تربیتی را با روایتی داستانی به مخاطب عرضه می کند .

(1)
زمان باقی مانده
75,000 تومان
67,500 تومان

اطلاعات بیشتر

این درام تنها مراد دل ما بر مدار زندگی یک مادر نیست بلکه مادرانه ای برای همه نسل هاست . آینه ای روشن از همه مادرانی که از جگرگوشه هایشان گذشتند تا ما طعم تلخ ناامنی را نچشیم . این مادرانه فرصتی برای مرور تلاش همه مادران این سرزمین در تربیت نسل بالنده مدافعان غیرت و شهامت است .

شهیدمدافع حرم زکریا شیری در اول آذر ماه سال 1365 در روستای گرمآب خدابنده به دنیا آمدن و تحصیلاتشان را تا مقطع کارشناسی دفاعی در دانشگاه افسری امام حسین علیه السلام ادامه داد و در تاریخ فروردین ماه سال 1387 ازدواج کردن و صاحب دو فرزند شدند و به عنوان پاسدار سپاه صاحب الامر ( عج ) قزوین به عنوان فرمانده دسته در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت و در تاریخ چهارم آذر ماه سال 1394 در حلب سوریه بر اثر انفجار تله ی انفجاری و اصابت ترکش و جراحات وارده به فیض شهادت نایل آمدند و تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است .

برشی از خاطرات مادر شهید را بخوانید :

زکریا و سید رحمان هم سن بودند . الهه و زینب هم از بچگی هم بازی بودند . نامزدی شان هم با هم افتاده بود . نه ماه از عقد الهه و زکریا گذشته بود و ما در تدارک مقدمات عروسی بودیم . کار طبقه دوم ساختمان که تمام شد ، چون برای خرج و مخارج زندگی تحت فشار بودیم ، مجبور شدیم طبقه پایین را به مستاجر بدهیم . خودمان به طبقه بالا رفتیم و یک اتاق را برای ذکریا کنار گذاشتیم .

پاییز آن سال اصلا باران نمی آمد . مردم دعا می کردند که به خاطر محصولات و کشت پاییزه باران رحمت خدا باریدن بگیرد . دقیقا از شبی که شروع به نوشتن کارت عروسی زکریا کردیم بارش باران شروع شد . جوری که انگار خدا شیر آسمان را باز کرده بود !

شب قبل عروسی برای مراسم حنابندان یک مینی بوس از فامیل ، یک مینی بوس از رفقای زکریا و چند ماشین سواری عازم روستا شدند . چون باید یک نفر در خانه می ماند و کارهای ناهار فردا را پیگیری می کرد من به مراسم حنابندان نرفتم .

در اقبالیه باران شدیدی می آمد . با تماس دخترم متوجه شدیم که در مسیر روستا هم برف زیادی به زمنی نشسته است . طوری که برف پاکن ها از کار افتاده بود و یکی از مینی بوس ها سمت دره منحرف شده بود . خدا به ما خیلی رحم کرد که با اتفاق ناگواری کاممان در شب عروسی تلخ نشد . کلی طول کشیده بود تا مینی بوس را به کمک تراکتور یکی از اهالی بالا بکشند . بعد ها یکی از رفقای زکریا که در مینی بوس اول بودند و زودتر به روستا رسیده بودند تعریف کرد : " ما خونه عروس خانمو بلد نبودیم . وقتی داخل روستا رسیدیم کمی جلوتر متوجه خونه ای شدیم که جلوی در خیلی شلوغ بود . ریسه زده بودن و صدای ساز و دهل بلند بود . ما هم که خودمونو فامیل داماد حساب کرده بودیم سسریع پیاده شدیم و شروع کردیم به چوب بازی و رقص محلی و مسخره بازی !

چند دقیقه که گذشت ، از نگاه های متعجب اطرافیان دو به شک شدیم . توی اون هیر و ویری جلو رفتم و از یکی پرسیدم : " مگه اینجا عروسی زکریا نیست ؟ "

تازه فهمیدیم توی روستا دو تا عروسیه و ما کلا اشتباهی رفتیم . خیلی زود دست از پا درازتر با شرمندگی و کلی خجالت سرمونو پایین انداختیم و یکی یکی سوار مینی بوس شدیم . "

صفحه 84

مشخصات

مشخصات محصول
مولف
محمدرسول ملاحسنی
انتشارات
شهید کاظمی
تعداد صفحات
288
شابک
9786227177695
وزن
290 گرم
موضوع
سرگذشتنامه شهیدان مسلمان سوریهخاطرات شهید زکریا شیری خاطرات بازماندگان شهیدان سوریه
جلد
شومیز
شماره کتاب شناسی ملی
6142911
قطع
رقعی

دیدگاه ها (0)