آرام جان

کتاب آرام جوان روایتی شیرین از زندگی شهید محمد حسین حدادیان  از زبان مادر شهید است . محمدعلی جعفری ، نویسنده ی کتاب عمار حلب نقل این روایت را از قبل از سال 57 و آشنایی مادر با جریان انقلاب آغاز می کند و خواننده را  با شیرینی ها و تلخی ها درگیر خود می کند .

. شهید حدادیان  متولد سال74 ، فرزنذ دوم  و دانشجوی انقلابی رشته علوم سیاسی بود . در میان ناآرامی های سوریه برای دفاع از حرم رفت تا نیاز نباشد با داعشی ها در تهران بجنگند اما قسمتش این شد که به شیوه داعشی ها  و امثال آنها در قلب تهران شهید شود وقتی دراویش به قصد ناامنی در محدوده خیابان پاسداران آرامش را برهم زدند به طور داوطلبانه برای مقابله با اشرار رفت و در روز شهات حضرت زهرا به آرزویش رسید .

متن کتاب آرام جان :

« سطل آشغال گذاشته بودند وسط کوچه . عملا ایست و بازرسی زده بودند . از ماشین های عبوری سوال می کردند ساکن این کوچه اید یا نه ، اطراف پاسداران با موتور و ماشین گشت می زدند ؛ اگر کسی با ظاهر مذهبی به تورشان می خورد دوره اش می کردند .

فقط سه تا تاکسی ون کارهای خدماتی شان رو انجام می دن . کنده ی درخت میاره براشون که شب ها وسط کوچه آتیش روشن کنن .

15 بهمن بود . بعد از ظهر زهرا از داخل اینستگرام نشان داد که چطوری دراویش به چند موتور نیروی انتظامی حمله ور شده اند . چهارستون بدنم می لرزید که نکند محمد حسین هم با آنها سرشاخ شود ... »