سبد خرید شما خالی است

حسین پسر غلامحسین

کتاب حسین پسر غلامحسین نوشته مهری پورمنعمی است و تلاشی صادقانه در بازشناسی شخصیت والای شهید محمدحسین یوسف الهی از تولد تا شهادت است . برای تدوین کتاب از مصاحبه ها ، دست نوشته ها ، نوارها ، فیلم ها و کتاب نخل سوخته مهدی فراهانی استفاده شده است . نام کتاب برگرفته از سخن شهید در مواقع حساس نبرد به سردار قاسم سلیمانی بوده است .

(1)
زمان باقی مانده
46,000 تومان

اطلاعات بیشتر

نگارش واقعیات و ثبت خاطرات روزهای حماسه و خون ، روزهای عطش و آتش و شمشیر و شهادت بسیار دشوار و جذاب است .

کتاب حسین پسر غلامحسین در این راه سعی کرده تلاشی صادقانه در بازشناسی شخصیت والای شهید محمدحسین یوسف الهی از تولد تا شهادت را به خواننده ارائه کند .

کتاب حاضر در پنج فصل به بیان خاطرات از زبان مادر و هم رزمان ، دوری و فراق تا آخرین دیدار به روایت مادر و شهادتش به روایت هم رزمان و خانواده شهید پرداخته است و در فصل آخر عکس ها و یادداشت ها و مستندات ای از این شهید والا مقام آورده شده است .

من باب آشنایی با شهید محمدحسین یوسف الهی :

محمدحسین یوسف الهی در بیست و ششم اسفند 1339 هجری شمسی در شهر کرمان متولد شد . پدرش فرهنگی و مادرش خانه دار بود . همه فرزندان از اوان کودکی در محیطی مذهبی با معارف اسلام آشنا شدند . پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و راهنمایی در دبیرستان شریعتی در رشته تجربی مشغول تحصیل شد . در روزهای پر تب و تاب انقلاب ، محمدحسین حضوری فعال داشت و یکی از پیشگامان حرکت های دانش آموزی شهر کرمان بود . با شروع جنگ عراق علیه ایران به عنوان نیروی داوطلب بسیجی به جبهه های نبرد شتافت ، در واحد اطلاعات و عملیات لشکر 41 ثارالله به فعالیت ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین واحد انتخاب شد . در طول جنگ ، پنج نوبت در مناطق شلمچه ، جزایر مجنون ، میمک ، اروند کنار ، قبل از عملیات و حین عملیات والفجر 8 مجروح شد . سرانجام بعد از عملیات والفجر 8 به دلیل مصدومیت ناشی از بمباران شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه 1364 در بیمارستان خاتم الانبیا تهران به لقاءالله پیوست .

سخن ماندگار او که بر سنگ قبرش حک شده موید روح بلند و وارسته اوست :

" اجر جهاد ، شهادت است و من خیال ندارم از راهی که انتخاب کرده و می روم برای خود مظاهر مادی دنیای فانی تدارک ببینم . "

********

محمدحسین به روایت سردار حاج قاسم سلیمانی :

یک ساعتی نگذشته بود که دیدم محمدحسین آمد با همان لبخند همیشگی که حتی در سخت ترین شرایط روی لبانش بود . تا رسید گفت : " دیدید من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می کنم ؟ " با بی صبری گفتم : " خب چی شد ؟ بگو ببینم چه کردید ؟ " خیلی خسته بود ، نشست روی زمین و شروع کرد به تعریف کردن : 

" امشب یک اتفاق عجیبی افتاد ، موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم و به معبر عراقی ها برخوردیم ، هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد ، آن قدر به ما نزدیک بودند که ما نتوانستیم کاری بکنیم . همگی روی زمین خوابیدیم و آیه " وجعلنا " را خواندیم . ستون عراقی ها در آ« تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیک تر می شد . بچه ها از جایشان تکان نمی خوردند . نفس در سینه ها حبس شده بود . عراقی ها به ما نزدیک شدند و از کنار ما عبور کردند . یکی از آنها پایش را روی گوشه ای از لباس یکی از بچه های ما گذاشت و رد شد ولی با همه این حرف ها متوجه حضور ما نشدند ، بی خبر از همه جا به سمت خط خودشان رفتند . ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم . " 

خوشحالی در چشمان محمدحسین موج می زد . 

گروه دیگری هم که در سمت راست آن ها کار می کردند با عراقی ها برخورد می کنند و به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی میدان مین غلت بزنند اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از مین ها منفجر نشده بود و بچه ها خود را سالم به خط خودی رساندند . 

مشخصات

مشخصات محصول
مولف
مهری پورمنعمی
انتشارات
مبشر
تعداد صفحات
316
شابک
9786009994335
وزن
361 گرم
موضوع
خاطرات شهید محمدحسین یوسف اللهیخاطرات شهدای دفاع مقدسخاطرات جنگ ایران و عراق
جلد
شومیز
شماره کتاب شناسی ملی
4611046
قطع
رقعی

دیدگاه ها (0)