دست ابلیس

کتاب دست ابلیس خاطرات مستر همفر را بیان می کند . به گفته خود مستر همفر در این کتاب ، وزارت مستعمرات او را به مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه فرستاد تا معلومات کافی به منظور تقویت راه هایی برای ایجاد تفرقه میان مسلمین و گسترش تسلط بر کشورهای اسلامی جمع آوری کند و همزمان نه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارتخانه به همین منظور اعزام شدند و این افراد از کسانی بودند که از نظر قدرت و نیرو و فعالیت به منظور سیطره ی حکومت بر سایر بلاد اسلامی به حد کمال رسیده بودند .

پس از یک مسافرت خسته کننده به آستانه رسیدم و خودم را محمد نامیدم به طور مداوم در مسجد حاضر می شدم و از نظام و نظافت و عبادتی که در میان آنان دیدم تحت تاثیر قرار گرفتم و با خود گفتم : ما با این انسان ها چرا می جنگیم و چا فعالیت می کنیم تا در میان آنان تفرقه اندازیم و نعمت اتحاد را از آنان سلب کنیم ؟ ! آیا مسیح به ما چنین وصیت کرده است ؟

ولی فورا به خود آمدم و از این فکر شیطانی تنفر جستم و دوباره تصمیم گرفتم پیله را تا آخر سر کشم .

در این کشور با عالمی مسن به نام احمد آقا برخورد کردم . این عالم آنقدر خوش نفس و با صفا و بزرگوار و خیردوست بود که نمونه آن را در میان بهترین رجال دینی خودمان ندیده بودم و این پیرمرد شب و روز در این فکر بود که خودش را به محمد شبیه سازد و محمد عالی ترین نمونه و الگو برای خود می دانست و هر وقت یادی از محمد می کرد چشمانش پر از اشک می شد و خوشبختانه حتی برای یک بار هم از اصل و نسب من نپرسید و همیشه مرا محمد آقا صدا می زد و هر چه از او می پرسیدم به من یاد می داد و نسبت به من بسیار زیاد محبت می کرد زیرا او مرا به عنوان میهمانی در کشور خود می شناخت که آنجا رفته ام تا کار کنم و زیر سایه سلطانی که نماینده جانشین محمد است زندگی کنم ( و بهانه اقامت در آستانه نیز همین سخن بود ! )

صفحه 16 کتاب را خواندید .