علی از زبان علی

تاریخ با همه تنگ نظری هایی که در حق امیرالمومنین علیه السلام روا داشته نتوانسته است چهره روشن و ممتاز او را از نگاه خردمندان و انصاف پیشگان مستور بدارد بلکه واگویه های همین تاریخ خود بهترین گواه بر این حقیقت است که از نظر اتقان اندیشه ، گستره دانش ، صلابت و پایداری در ایمان و صداقت در گفتار پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی به پای او نرسیده است .

امیرالمومنین علیه السلام در میان اصحاب و یاران و شاگردان رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک ترین فرد به آن حضرت بود . از اوان کودکی در دامن پیامبر صلی الله علیه و آله رشد یافته و تا لحظه ارتحال ملکوتی آن گرامی در کنار او مانده و سی سال پس از آن بزرگوار در تمامی صحنه های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی حضور یافته و ایفای نقش کرده بود .

از ویژگی های منحصر به فرد امیرالمومنین علیه السلام این است که تاریخ زندگی خود را از بدو تولد تا لحظه شهادت با دقت و جامعیت بیان کرده و به مسائل مهم جامعه نوپای اسلامی نظر افکنده و واقعی ترین تحلیل ها را ارئه داده اند .

کتاب علی از زبان علی ترجمه و تلخیص از هفت جلد کتاب حیاه المیرالمومنین علیه السلام عن لسانه است با این تفاوت که که کتاب از ابتدا تا پایان به روایت مستقیم از زبان امیرالمومنین علیه السلام تنظیم شده است .

این کتاب دربردارنده گزارش های تاریخی و روایی بر اساس سیر طبیعی رخدادهای اجتماعی و سیاسی است و نه عهده دار بیان معارف عمیق توحیدی و تفسیر آیات قرآن و موعظه های اخلاقی آن حضرت ؛ زیرا شرح و تبیین آن معارف مجالی دیگر و بس گسترده تر می طلبد .

کتاب در ده فصل با عنوان های زیر آمده شده است :

دوران مکه ، دوران مدینه ، دوران خلفا ، دوران خلافت ، دوران جنگ جمل ، دوران جنگ صفین ، دوران حکمیت ، دوران جنگ نهروان ، دوران غارت ها و دوران شهادت .

که در هر فصل با اسناد تاریخی به مطالب مورد بحث آن زمان می پردازد .

متنی از کتاب در مورد قلعه خیبر می خوانید :

همراه با رسول خدا صلی علیه و آله به سوی خیبر پیش رفتیم . مردان جنگجوی یهود و پهلوانانی از قریش ، با لشکریان سواره و پیاده و با ساز و برگ کامل همچون کوه در برابر ما ایستاده بودند و در پناه دژهای محکم و نیروهای فراوانشان ، جسورانه و شجاعانه می جنگیدند و ما را به نبرد فرا می خواندند و مبارز می طلبیدند . برخی هم در جنگ بر یکدیگر سبقت می جستند . هر کدام از دوستان و همراهان من که به نبرد آن ها رفت نتیجه ای نگرفت ، تا اینکه به تدریج چشم ها همچون کاسه خون شد و هر کس به فکر خویش افتاد . همراهان به یکدیگر می نگریستند و همگی می گفتند ؛ ای ابوالحسن ، برخیز !

رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا خواستند و ماموریت فتح خیبر را به من واگذار کردند . من هر جنگجویی را که از قلعه خارج شد و به نبردم آمد کشتم و هر قهرمانی را که عرض اندام کرد زمین گیر کردم . چونان شیری بر آن ها یورش بردم تا همگی به قلعه گریختند و در پشت دژهای مستحکم پناه گرفتند . در قلعه خیبر را با دست خود از جا کندم و به تنهایی وارد قلعه شدم . هر کس عرض اندام کرد کشته شد و بقیه به اسارت درآمدند و من قلعه را فتح کردم . در آن حال جز خدا کسی یاور من نبود .