پرواز تا بی نهایت
کتاب پرواز تا بی نهایت حاوی یادنامه شهید امیر سرلشکر خلبان عباس بابایی است که شامل بیش از 100 خاطره از زبان خانواده ، همسر و دوستان و اطرافیان و همکاران شهید است و این کتاب به وصیت نامه ایشان و عکس هایشان مزین شده است و با خواندن این کتاب 280 صفحه ای می توانید با این شهید بلند مرتبه و عزیز آشنا شویدو به گفته مرحومه صدیقه حکمت همسر شهید بابایی ، این کتاب کاملترین کتاب درباره شهید عباس بابایی است .
اطلاعات بیشتر
کتاب پرواز تا بی نهایت پیرامون زندگی سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی بزرگ مردی که در مکتب شهادت پرورش یافت و پروانه وار برگرد شمع ولایت سوخت . مجاهدی که زهد و تقوایش به دریایی خروشان می ماند و هر لحظه از زندگانی اش موج ها در برداشت . مردی بود واراسته که سراسر وجودش عشق بود و از خودگذشتگی کرامت بود و بزگواری ، صداقت بود و پاکدامنی ، معرفت بود و خداشناسی . رزمنده ای که جنگاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس . در طول زندگانی ککوشید تا جز در جهت خشنودی حق کام برندارد و این ویژگی آشکار اوست . به راستی او گمنام ولی آشنای همه بود . با همه کس می توان از او سخن گفت ، از آن روستایی ساده دل قهجورستانی تا آن خلبان دلیر و بی باک آذربایجانی .
شهید عباس بابایی در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود . در سال 1348 در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود داوطلب تحصیل در دانشکدهخ خلبانی نیروی هوایی شد . پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی جهت تکمیل دوره به کشور آمریکا اعزام گردید . در سال 1351 پس از بازگشت به ایران با درجه ستوان دو در پایگاه هوایی دزفول مشغول خدمت شد .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی گذشته از انجام وظایف روزانه به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت .
سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه سال 1366 به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال در حالی که به درخواست ها و خواهش های پی در پی دوستان و نزدیکانش مبنی بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود ، گفته بود : تا روز عید قربان خودم را به شما می رسانم . و برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی به شهادت رسیدند .
خاطره ای از شهید عباس بابایی از زبان خواهرش زهرا بابایی بخوانید :
پانزده ساله بودم که عباس پدرم را واداشت تا مرا به خانه بخت بفرستد . گرچه در ابتدا تمایلی به ازدواج نداشتم ولی عباس پیوسته مرا تشویق می کرد و می گفت : من این آقا را می شناسم مرد با تقوا و با فضیلتی است مرد زندگی است . با آن تعریف هایی که عباس کرد قانع شدم و تن به ازدواج دادم .
در روزهای اول زندگی از نظر مالی وضعیت مناسبی نداشتیم به همین خاطر زندگی در شهر قزوین برایمان مشکل بود و ناگزیر به یکی از روستاهای اطراف قزوین رفتیم . عباس از اینکه می دید پس از ازدواج من به روستایی دوردست رفته ام و از جمع خانواده دور افتاده ام احساس گناه می کرد از این رو با توجه به اینکه دانش آ»وز بود و درآمدی هم نداشت . در بعد از ظهر ها و روزهای تعطیل کارگری می کرد و با مزدی که عایدش می شد هر هفته سوغات و وسایل زندگی می خرید و برای من می آورد .
این کار عباس ادامه داشت تا سرانجام پس از دو سال دوباره به قزوین برگشتیم . در آن روزها تحصیلات عباس هم به پایان رسیده و به استخدام نیروی هوایی در آمده بود . از آن پس او هر ماه درصدی از حقوقش را با اصرار به من می داد تا سرانجام به لطف خدا زندگی مان سامان گرفت و عباس از اینکه زندگی ما را خوب می دید نهمیشه خدا را شکر می کرد .
مشخصات
دیدگاه ها (0)
لطفا پیش از ارسال نظر، این موارد را مطالعه کنید:
این محصولات ساخته و پرداخته هنرمندانی است که نظرات شما را میبینند و از آن بهرهمند میشوند؛ پس لازم است محتوای ارسالی شما منطبق برعرف و شئونات جامعه و با بیانی دوستانه و عاری از لحن تند، تمسخرو توهین باشد. طبیعتاً نظرات دلگرم کننده شما موجب شکوفایی ذوق هر هنرمند خواهد بود. از ارسال لینک سایتهای دیگر و ارائهی اطلاعات شخصی نظیر شماره تماس، ایمیل و آیدی شبکههای اجتماعی پرهیز کنید. در نظر داشته باشید هدف نهایی از ارائهی نظر دربارهی کالا، ارائهی اطلاعات مشخص و مفید برای راهنمایی سایر کاربران در فرآیند انتخاب و خرید یک محصول است. ما در این قسمت به نظرات و سوالات شما در اسرع وقت پاسخ میدهیم، پس شکیبایی پیشه کنید. سوالات شخصی خود، مبنی بر پیگیری سفارشات یا مشکلات در ثبت خرید را از طریق تماس با فروشگاه مرتفع کنید. هرگونه نقد و نظر در خصوص سایت ربیع، مشکلات دریافت خدمات و درخواست کالا و نیز گزارش تخلفات را از طریق تماس با شمارهی 02591002425 در میان بگذارید و از نوشتن آنها در بخش نظرات خودداری کنید.