سبد خرید شما خالی است

قصه های من و ننه آغا

کتاب قصه های من و ننه آغا نوشته آقای مظفر سالاری است و مجموعه ای از ماجراهای خاطره انگیز دوران کودکی و نوجوانی نویسنده در قالب روایتی داستانی است . این کتاب شامل 23 داستان کوتاه جذاب و خواندنی با محوریت خانواده و سبک زندگی برای گروه سنی کودک و نوجوان است .

(0)
زمان باقی مانده
39,000 تومان

اطلاعات بیشتر

مظفر سالاری داستان نویس ، پژوهشگر و منتقد ادبی ، بیش از 25 سال برای کودکان و نوجوانان کار مطبوعاتی انجام داده و علاوه بر آن ، ده ها داستان ، نمایشنامه و فیلم نامه کوتاه ‌و بلند ، نقد و مقاله‏ ، چند رمان و کتاب آموزشی و پژوهشی نگاشته است که در این میان می توان به کتاب رویای نیمه شب که بیش از 70 مرتبه چاپ شده است اشاره کرد . ایشان در کتاب قصه های من و ننه آغا به روایت داستان های زندگی خود می پردازند که این داستان ها شنیدنی و لطیف اند و رنگ و بویی کاملا بومی داشته و طعم شیرین سنت های ایرانی را در دل زنده می کند .

کتاب قصه های من و ننه آغا  که تلنگری بر سبک زندگی امروزی است به موضوع خانواده و فرهنگ اصیل شهر دارالعباده یزد می پردازد و نویسنده سعی دارد از رهگذر قصه ، این فرهنگ بومی و محلی که رو به فراموشی است را حفظ و احیا کند .

کلمه آغا به معنای بزرگ است که در یزد و برخی مناطق به مادر پدر ننه آغا گفته می شود . شخصیت ننه آغا داستان ها آرام است و صبور ، دنیا دیده و پرحوصله ، پیرزنی دوست داشتنی که برای سرد و گرم روزگار چاره دارد . او در مواقع حساس نوه اش را راهنمایی می کند و نشان می دهد که وجود معنوی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها برای خانواده ها یک نعمت بزرگ است .

زبان نوشتار کتاب محاوره عامیانه مردم شهر یزد نیست و برای خوانندگان در تفهیم لغات مشکلی ایجاد نمی کتند و می توانند به راحتی با فرهنگ و سبک زندگی مردم یزد آشنا شوند .

در یکی از داستان ها می خوانید :

رو به روی خانه ملا زمینی خالی بود  که تنها یک دیوار و در داشت و می گفتند قرار است پول جمع کنند و آن جا حسینیه ای بسازند . گاهی ملا به دختربجچه ها می گفت آن جا با آفتابه و آبپاش آب بپاشند تا روز بعدش چند روفرشی آن جا بندازند و ما بچه ها برای ختم صلوات به آنجا برویم . ملا کیسه ای گل دار داشت که پر از تسبیح های چوبی بود . تسبیح ها را از مکه خریده بود . چوب بلند نوک آن تسبیح ها سوراخی داشت که چیزی شیشه ای و کوچولو و استوانه ای شکل داخلش بود . آن را طرف نور که می گرفتیم خانه ی کعبه و مسجدالنبی و چند مکان مقدس دیگر پیدا بود . بچه ها روی روفرشی گرد می نشستیم و هر کدام تسبیحی را تحویل می گرفتیم و صد صلوات می فرستادیم و دوباره تسبیح ها را تحویل می دادیم . بچه ها حین تسبیح انداختن و صلوات فرستادن به آن تصاویر کوچک و دایره ای شکل نگاه می کردند . من عاشق آن عکس ها شده بودم . وقتی دیدم نباید امیدی به داشتن یکی از آن تسبیح ها داشته باشم تصمیم گرفتم هر طور شده صاحب یکی از آن استوانه های شیشه ای اسرارآمیز شوم .

یک روز صبح که هوا خنک و دل پذیر بود و همه مشغول صلوات فرستادن بودند من از غفلت ملا استفاده کردم و با چوب کبریت نیم سوخته ای استوانه ی شیشه ای تسبیحم را در آوردم و زیر روفرشی قایم کردم تا سر فرصت بروم به سراغش . ظهر که آزاد شدیم . پیه تک و تنها عبور کردن از قسمت تاریک کوچه را به تن مالیدم و رفتم حسینیه و شروع کردم به گشتن . حالا که روفرشی ها نبود ، نمیدونستم کجا نشستم نمی توانستم بفهمم که کجا نشستم بودم و آن استوانه ی شیشه ای را کجا قایم کرده بودم . خاک ها لگد خورده و زیر و رو شده بود . ساعتی گشتم و لباسم پر خاک شد تا بلاخره آن را پیدا کردم . آن را ته جیبم گذاشتم و هر طور بود از آن پیچ و خم تاریک و ترسناک گذشتم .

به خانه که رسیدم ننه آغا با دیدن قیافه ام پرسید : راستش را بگو ! امروز دیگر چه تخمی گذاشته ای ؟ چرا اینقدر دیر کردی ؟ چرا شده ای مثل کرم خاکی ؟

با خوش حالی استوانه ی کوچک را بیرون آوردم و نشانش دادم .

ننه آغا پرسید : از کجا آورده ای ؟

گفتم : پیدایش کردم

گفت : چیز به این ریزی پیدا کردی ؟ راستش را بگو !

ناچار شدم راستش را بگو . گفت : این شیشه باید توی تسبیح باشه تا بشه دیدش . بدون تسبیح فایده نداره .

بعد گفت : اگه بری پیش ملا و پسش بدی یه جایزه بهت میدم .

ناهار که خوردیم طوری که ننه و بابا نفهمند بیخ گوشم گفت : خیلی کار بدی کردی ! اگه حالا توی یک تسبیح به مال مردم خیانت کنی وقتی بزرگ شدی می خوای چکار کنی ؟

خیلی خجالت کشیدم گفت : آدمیزاد تا چیزی هوس کرد که نباید بخواد و از هر راهی که شده صاحاب بشه !

صبح روز بعد ننه آغا کاسه ی آش ماشی را که کنار گذاشته بود برداشت و با من آمد پیش ملا و با بی بی صدیقه صحبت کرد . ملا کیسه ی تسبیح ها را بزا کرد و تسبیحی را که استوانه اش را برداشته بودم پیدا کرد و  استوانه را سر جایش گذاشت . روزی که یک جز را تمام کردم و برایم سفره انداختند و نقل و شکلات و آجیل روی سرم ریختند ننه آغا یکی از آن تسبیح ها را به من هدیه داد .

مشخصات

مشخصات محصول
مولف
مظفر سالاری
انتشارات
کتابستان
تعداد صفحات
176
شابک
9786008460343
وزن
140 گرم
موضوع
داستان های کوتاه فارسی قرن 14
جلد
شومیز
شماره کتاب شناسی ملی
4900093

دیدگاه ها (0)