سبد خرید شما خالی است

خانه مغایرت

کتاب رمان خانه ی مغایرت نوشته محمدعلی جعفری است که ماجرای جوانی به نام سعید است که با دختری به نام سحر عقد کرده و از خانه‌ خودشان که در آن تک فرزند و تنهاست ، گریزان شده و بیشتر وقتش را در خانه‌ پدرزنش ، که با پنج بچه شلوغ و پر ماجراست و او لقب خانه‌ مغایرت را به آن داده سپری می‌کند . قالب نگارش رمان طنز گونه است .

(0)
زمان باقی مانده
24,000 تومان

اطلاعات بیشتر

محمدعلی جعفری که این روزها با کتاب های عمار حلب و قصه دلبری شناخته می‌شود اثر جدیدش را در قالب داستان بلند منتشر کرده و این بار قلمش را در عرصه طنزنویسی محک زده است . خانه‌ مغایرت عنوان این داستان بلند است که توسط انتشارات شهرستان ادب چاپ و منتشر شده است .

موضوع داستان کتاب خانه‌ مغایرت در شهر یزد اتفاق می‌افتد و شخصیت هایش یزدی هستند . اما زبان نوشتاری کتاب محاوره ای نست و اصطلاحات بومی و لهجه ای ندارد و برای خوانندگان مشکلی ایجاد نمی کند

موضوع رمان خانه مغایرت اگرچه در ظاهر روایت چگونگی موفقیت یک جوان در ایجاد حرکتی بزرگ است ، اما درونمایه ای اجتماعی دارد و تفاوت اوضاع و احوال و حتی آینده‌ خانواده های تک فرزند با خانواده های شلوغ و پرجمعیت را به خوبی نشان می دهد . این اتفاق در پردازش شخصیت سعید که خجالتی است ، درگیر اوهام و به قول خودش مالیخولیاست ، از عهده ساده ترین کارها هم برنمی آید و زندگی شاد و با نشاطی با پدر و مادرش ندارد ، احساس می‌شود . یعنی ویژگی هایی که روانشناسان برای بچه های تک فرزند بر می شمرند و نسبت به آن هشدار می دهند . در مقابل ، فرزندان سرزنده و پرهیاهوی خانواده سحر هستند که مدام در حال بازی هستند و در محیطی شاد و با نشاط زندگی می کنند .

در قسمتی از این داستان بلند می خوانید :

پلک هایم روی هم نرفته بود که یکی تق تق به در زد . فرصتی برای جواب نداد . شصت تیری پرید تو . بهتر بگویم که با یک دست در را زد و هم زمان با آن یکی دست در را باز کرد . معنی در زدن را هم نمی دانتسم که فهمیدیم ! داشتم به خودم می قبولاندم که بی تفاوت به رفت و آمد ها خواب بروم که شست پایم مرکز ثقل هیکل مادرزن جان قرار گرفت . " آآآی ی " را در سینه خفه کردم که یعنی خوابم . مادرزن جان هم که بی خیال از این که من مثلا خوابم بلند بلند خودخوری می کرد . حضور سایه سنگین ش را بالای سرم حس کردم . پشت بندش قفل کمد لباس باز شد . چنان غیژی سرداد که انگار در گاراژی چهارتاق شد . در به پشت من گیر کرد . نه این بود که به روی شکم غلت بزنم و نه این که در برابر موضوع بی تفاوت باشم . سحر هم که انگار نه انگار ! خواب هفت پادشاه را می دید . مادرزن جان با پشتکاری مثال زدنی تلاش می کرد آهسته صدایم بزند : " سعید آقا ! خوابید ؟! "

" نا ! مثلا من خرس قطبی ام خو ! "

خشونتم را خوردم و به حالتی که فکر کند در خواب و بیداری هستم تکانی به خودم دادم و گفتم : " نا ! "

مادرزن جان لباس ها را از توی کمد برداشت . به رغم تمام تلاشی که کرد تسمه ی شلواری به در و دیوار کمد خورد و سر و صدا به راه انداخت .

بعد هم حسابی هوای ما را داشت . در گاراژ را نبست تا صدا نکد و رفت . ولی تلافی در کمد را بر سر در اتاق درآورد . طوری کوبیدش که انگار در کل دنیا را کوبیده .

...

خ س ت ه شده بودم . از شدت خواب از چشمانم هرم داغی می زد بیرون . متکا گذاشتم روی سرم و چشمانم را بستم . زور می زدم بخوابم . پلک هایم را روی هم می فشردم بلکه خوابم ببرد . با عین حال اگر خانه ساکت می شد هزار باره از هوش رفته بودم . ثانیه ای نگذشته بود که صدای هواکش تالار اندیشه بلند شد . هواکش نبود که اگزوز تراکتور بود . مگر این جا سالن شرکت تولیدی است که این چنین هواکشی نصب شده .

مجتبی بود . از صدای فین فینش فهمیدم . سینوزیت داشت و نیم ساعت تمام فین فین می کرد . هر آن ممکن بود مغزش از دماغش بریزد بیرون . مگر دماغ فیل است که هر چی می تکاند خالی نمی شود .

با تمام شدن صدای فین ماهیچه های دور سرم راحت شدند به دنده خوابیدم و متکا را بغل زدم . صدای دهشناک جدیدی به هوا خاست . ...

هنوز مجتبی بیرون نیامده بود که صدای تلویزیون بلند شد . این یعنی پدرزن جان بیدار شده است . او که بیدار می شد هنوز ویندوزش بالا نیامده کنترل تلویزیون را دست می گرفت . هر کس نمی دانست فکر می کرد روشنی هر دو به هم متصل است .

 

مشخصات

مشخصات محصول
مولف
محمدعلی جعفری
انتشارات
شهرستان ادب
تعداد صفحات
151
شابک
9786008145424
وزن
165 گرم
موضوع
داستان های فارسی قرن 14
جلد
شومیز
شماره کتاب شناسی ملی
4651891
قطع
رقعی

دیدگاه ها (0)