سعید

کتاب سعید نوشته نرجس شکوریان‌فرد روایتی از زندگی کوتاه شهید سعید چندانی ، نوجوان اهل‌سنت است که از سوی انتشارات عهدمانا راهی بازار نشر شده است .

سعید چندانی ، نوجوان اهل‌سنت است .

سعید دوازده‌ساله ، کارگر یک کارواش است که در اثر یک اتفاق ، راهی بیمارستان می‌شود و دکترها حین عمل ، متوجه تومور بسیار بزرگی در بدن سعید می‌شوند .

تومور خطرناکی که دکترهای بیمارستان ، سعید را جواب می‌کنند .

راه دنیا برای همه یک آغازی دارد و یک پایانی ! شروع راه سعید از جمکران بود و همراه امام زمانش و پایان جاودانش با امیرمؤمنان و در آغوش امام رضایش !

اگر مشهد به پابوس امام رضا ( علیه السلام ) مشرف شدید ، در گوشه‌ی صحن جمهوری ، ورودی بهشت ثامن ، بلوک 93 به دیدارش بروید ؛ به دیدار شهید سعید چندانی .

در قسمتی از این کتاب زیبا می خوانید :

دائم با خودش میگفت باید این جسم نیمه جان را برسانم به امام رضا . میگویند مرده زنده می کند .

با چشم پر اشک از کنار بستر سعید رفت تا چند لحظه بخوابد .

با حال زار چند دقیقه ای چشم بر هم گذاشت که دید خودش است .

بزرگی از سر و رویش می بارید . با لباسی عربی بر تن آهسته آمد کنارش . آنقدر مبهوت حضورش بود که نمی توانست لب باز کند . آن بزرگوار با نوایی آرام و لهجه بلوچی گفت :

_ سعید را ببر پیش پسرم در قم .

همین را گفت و رفت و مادر تا انتهای حضورش را دنبال می کرد .

چشمش را که باز کرد در دلش غوغایی راه افتاده بود . اویس شده بود دنبال پیامبر که نه اما در پی ذریه ی پیامبر می گشت .

از همه می پرسید ، از فامیل ، از دوستان ، از اهالی شهر :

_ پسر پیامبر در قم را می شناسید ؟

کسی نمی شناخت . فقط می دانستند حضرت معصومه در قم است . اما آن بزرگ گفته بود :

_ پسرم .

سعید بیمار ، مادر مضطر ...

سعید بستری و محتضر ...

و پسر پیغمبری که در شهر سعید ناشناس و غریب بود .

در اندیشه ها نبود .

در زبان ها گمنام بود .

اما اگر خواهان باشی به آن می رسی .

اگر جوینده باشی خدا دستگیری می کند تا بیایی !