سبد خرید شما خالی است

آبنبات پسته ای

کتاب آبنبات پسته ای ادامه کتاب آب نبات هل دار نوشته آقای مهرداد صدقی است که ماجراهای کتاب هم از نگاه پسربچه ای بسیار شیطان و البته زبان دراز به نام محسن روایت می شود که این دو ویژگی در کنار شکمو بودن او خیلی جاها کار دستش می دهد و به شدت موقعیت های خنده داری را رقم می زند . 

(0)
زمان باقی مانده
98,000 تومان

اطلاعات بیشتر

کتاب آب نبات پسته ای ادامه کتاب آب نبات هل دار نوشته آقای مهرداد صدقی است که ماجراهای کتاب هم از نگاه پسربچه ای بسیار شیطان و البته زبان دراز به نام محسن روایت می شود که این دو ویژگی در کنار شکمو بودن او خیلی جاها کار دستش می دهد و به شدت موقعیت های خنده داری را رقم می زند . 

کتاب آب نبات پسته ای در ابتدای دهه 70 رخ می دهد و کتاب آب نبات هل دار در بستر وقایع دهه 60 با همه ویژگی هایی که در این دوران وجود داشت ، روایت می شود . اینکه مردم چه می پوشیدند ، چه می خوردند ، چه گوش می دادند و چه اتفاقات تلخ و شیرینی در آن روزها برایشان رخ داد ، همه با قلمی جذاب و در کنار شیطنت های راوی داستان برای مخاطب گفته شده و همین باعث شده که شما حس زندگی را کاملاً در این کتاب لمس کنید و همراه با ماجراهای آن بخندید و در عین حال خاطره هایتان زنده شود .

محسن در این کتاب چند سالی بزرگتر و عاقل تر شده است اما به شدت زبان دراز است و باز هم کارهایی می کند و گاه دروغ هایی می گوید که با لو رفتنشان در وضعیت خنده داری قرار می گیرد . در این جلد ملیحه خواهر محسن می خواهد ازدواج کند و ماجرای خواستگارهای مختلف و اتفاقاتی که می افتد و محسن در آنها دخیل است ، در کنار وقایع روز که یکی از آنها انتخابات مجلس در آن سال ها در بجنورد است ، ماجراهای شیرینی را رقم زده است .

این کتاب 18 فصل دارد که متن طنزی از فصل رسوایی می خوانید :

آقای دکتر همچنان حرف می زد و من همچنان ساندویچ می خوردم و به حرفش گوش می کردم . برای اولین باری بود که با خیال راحت ساندویچ می خوردم و نه تنها نگران پولش نبودم بلکه با توجه به اینکه یک دکتر کنارم نشسته بود نگران سلامتی هم نبودم . 

می گفت چند بار با آقاجان تلفنی صحبت کرده است اما نمیداسنت چرا نمی تواند نظر او را جلب کند و نمی داند چکار کند . می ترسید با توجه به اینکه ظاهرا آقاجان از او خوشش نمی آید اگر تخصص قبول نشود و عقد نکرده برود سربازی وقتی برگردد شاید دیگر خیلی دیر شده باشد و کار از کار گذشته باشد البته این فقط مشکل آقای دکتر بود نه ما و برای همین در حالی که با ناراحتی حرف می زد من با خوشحالی منتظر ساندویچ بعدی بودم :

- آقا محسن اگه برم سربازی و بیام ببینم همه چیز تمام شده دیوانه می شم .

محض شوخی گفتم : خداییش منم وقتی از جلوی ساندویچی رد مشم و میبینم پولام تمام شده دیوانه مشم .

بدون توجه به نظر من گفت : من و ملیحه خانم توی بیمارستان خیلی با هم حرف زدیم اگه نظرش مثبت نبود هیش وقت جسارت نمکردم بیام با شما موضوع مطرح کنم . خدایش چون خیلی خانم محترمیه قول مدم خوشبختش کنم .

در دلم گفتم : دکتر جان همین ملیحه یک خواهر حرص دربیاریه که چی !

اما در جواب حرف آقای دکتر جوری به او نگاه کردم که حالا خیلی هم صمیمی نشود و هی اسم ملیحه را نیورد . فکر کردم آقای دکتر متوجه شد و این طوری ادامه داد : راستی شنیدم پدرت خیلی تو ر دوست داره و تو تنها بچه شی که متانی روی نظرش تاثیر گذار باشی .

با خودم گفتم احتمالا آقای دکتر یا این چیزها را از خودش در می آورد تا مرا خر کند یا ملیحه که خوب مرا می شناسد به او گفته این چیزها را به من بگوید تا مرا خر کند . در کل در اصل ماجرا تفاوتی ایجاد نمی شود .

دیدگاه ها (0)