سبد خرید شما خالی است

سر سر شهید عبدالله اسکندری

کتاب سرِّ سَر روایتی از زندگی شهید اسکندری از زبان همسرش و به قلم نجمه طرماح روایت شده است . روایت با زندگی همسر شهید آغاز می شود و به ازدواج و فعالیت های شهید در دوران مختلف اشاره دارد و به شهادت شهید ختم می شود .

(1)
زمان باقی مانده
18,000 تومان

اطلاعات بیشتر

کتاب سرِّ سَر روایتی از زندگی شهید اسکندری از زبان همسرش و به قلم نجمه طرماح روایت شده است . روایت با زندگی همسر شهید آغاز می شود و به ازدواج و فعالیت های شهید در دوران مختلف اشاره دارد و به شهادت شهید ختم می شود .

نویسنده کتاب  در مقدمه کتاب درباره شیوه آشنایی خود با سردار عبد‌الله اسکندی می‌نویسد : « از وقتی شناختمش که اسمش را روی بنری بر دیوار بنیاد شهید و امور ایثرگران فارس دیدم . در دلم شور نوشتن از شهدا غوغا می‌کرد و اسم شهید اسکندری دوباره مرا غواص سردرگم این دریای پرگوهر کرد . به زبان نیاوردم . اما حال خودم را خوب می‌دانستم که ای کاش فرصتی فراهم بود تا لااقل قلمی متبرک کنم به نامش که الحق عبد‌الله حق بندگی را خوب به جای آورد ... »

سردار عبدالله اسکندری ، مدیر کل اسبق بنیاد شهید و امور ایثارگران استان فارس بود که به صورت خودجوش برای دفاع از حرم حضرت زینب ( س ) و حضرت رقیه ( س ) به دمشق رفت و در سال 1393 در نتیجه درگیری با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید .

در این کتاب با نکات مهم شخصیتی شهید آشنا می شوید . شهیدی که حق خود را در راه این انقلاب و نظام و دین اسلام تمام کرد . این کتاب از زبان همسری است که در 8 سال دفاع مقدس دلهره شهادت همسرش را داشت و اکنون بعد از گذشت سالها آن دلهره به واقعیت تبدیل شد .

در قسمتی از کتاب می خوانید :

صبح اولین روز نبودنش بیست سال مرا به عقب برد با تمام دلهره ها اگر دیگر نبینمش اگر شهید شود اگر این خداحافظی آخرمان باشد !

دوباره جنگ بین ما فاصله ای از جنس تکلیف و وظیفه انداخته بود . کارهای تکراری خانه که تمامی نداشت . جواب ذهن آشفته من را هم نمی داد ولی بهتر از یک جا نشستن بود .

روز اول هر طور بود گذشت . از خرید بر می گشتم . دختر ها گفتند : بابا زنگ زدن سراغ شما رو گرفته ن . بازم زنگ می زنن منتظر باشین !

چادرم را به چوب لباسی آویزان کردم . دمپایی روفرشی ام را پوشیدم و کنار تلفن نشستم . بچه ها انگار جام تازه گرفته بودند . معلوم بود طفلکی ها دلتنگ بودند و به روی خودشان نمی آوردند . خیلی رعایت حال مرا می کردند . به حساب خودشان به نگرانی ام دامن نمی زدند .

علیرضا گفت مامان حواستون باشه حرفی نزنین که معلوم شه بابا کجاست . به ما سفارش کردن فقط احوالپرسی کنیم !

- باشه مادر حواسم هست !

فاطمه که رو به وریم نشسته بود گفت : آخه ما بهش گفتیم سید حسن نصرالله حالش چطوره ؟ بابا گفت : هیس پای تلفنیم ها ! شماره تهران بود !

-جدی ؟ پس تلفن ثابت دارن ؟

- نه فکر نمی کنم بشه ما تماس بگیریم . فقط از اون ور می شه زنگ بزنن . من می رم تو اتاق . بابا زنگ زد سلام من رو دوباره بهشون برسونین !

آقا عبدالله زنگ زد گفت : دیگه مشکلی نیست از امروز هر کس سراغم رو گرفت بگین سوریه س . حاحج خانم یادته یه بار داشتم برات کتاب مام رو می خواندم می خواستن تبعید بشن به خانمشون نامه نوشته بودن که تصدقت بشم برام دعا کن ؟ الان من به شما می گم تصدقت بشم برام دعا کن !

ازآن طرف تلفن صدای خنده دوستانش بلند شد .

- حاجی چی می گین؟ اینجا که جای این حرفا نیست . مثل اینکه دورتون شلوغه ؟

- اتفاقا الان وقتشه . تصدقت بشم برام دعا کن مراقب خودتون باشید خداحافظ .

مشخصات

مشخصات محصول
مولف
نجمه طرماح
انتشارات
روایت فتح
تعداد صفحات
200
شابک
9786003300996
وزن
170 گرم
موضوع
سرگذشتنامه شهیدان سوریهزندگینامه شهدای مدافع حرم
جلد
شومیز
شماره کتاب شناسی ملی
5040533

دیدگاه ها (0)