اکبر کاراته و آسانسور

کتاب اکبر کاراته و آسانسور شامل 9داستان با موضوعات:

صبر و مقاومت شهدا، ایثار و اخلاص آنان، مظلومیت و حقانیت آنان، شور و نشاط آنان در جبهه های جنگ، الگو گرفتن آنان از فرهنگ عاشورا، اخلاق

اسلامی آنان، عبادت و راز و نیاز آنان با خداوند متعال، عشق آنان به قرآن و اهل بیت(ع) و فرهنگ ولایت است.

نمونه ای از داستان «من که شیخ نیستم»:

اکبر کاراته گفت:چکار می کنی شیخ مهدی؟نماز رو میخونی یا بخونم.

شیخ مهدی گفت:برو برس به کارت؛مگه خودم مردم و بعد رفت داخل سنگر.

خلیلیان که اذان می گفت،شیخ مهدی نماز مستحبی می خواند.

شیخ مهدی بلند شد و،اقامه را گفت.بع قد قامت الصلاه که رسید، همه بلند شدند. اکبر کاراته دوید کنار شیخ مهدی و گفت:امروز من مکبر میشم!

طاهری گفت:آقای رحیمی که امام جماعت باشه و تو مکبر،چه نمازی به آسمان میره.داشت حرف می زد که اکبر کاراته گفت:الله اکبر!برادرا ببندند.

همه رفتند به رکوع که یک دفعه صدای شیخ مهدی همه ی سنگر را پر کرد. از رکوع بلند شد. رو کرد به بچه ها و گفت:خاک بر سرم کنند. من که وضو

نداشتم!!!!!

حاج آقا صفری سری برایش تکان تکان می داد گفت:راستی راستی خاک بر سرت کنند شیخ مهدی!نماز همه رو خراب کردی،بدو وضوت رو بگیر بیا.

اکبرکاراته گفت: خداییش خاک بر سرت کنند،یه امروز که من می خواستم مکبر باشم. ببین چه آبرو ریزی ای کردی.طاهری بلند شد و گفت:

گفتم که نمازی که شیخ مهدی بخونه و اکبر کاراته مکبرش باشه چه نمازی میشه! به آسمون که نمیره هیچ؛ نماز ما رو هم خراب میکنه و بعد از خنده ریسه رفت.