فصل شیدایی لیلاها

کتاب فصل شیدایی لیلاها برنده جشنواره ملی جوان ایرانی است که در مورد روایت هفت راوی از حرکت حضرت حسین، از هیجدهم  ذی‌الحجه خروج از مکه تا غروب عاشورا است .

نگاه به بعدی دیگر از عاشورا . و حرکت در لایه آسمانی مسیر عاشورا . امام می‌داند و پیش می‌رود و … و لیلاها را می‌خواند و مرزی می‌شود تا قیامت برای روز و شب و نور و ظلمت …

اسامی این راویان که شاید کمتر جایی خوانده باشید عبارتند از :

زهیر بن قین ، ضحاک بن عبدالله مشرفی ، حر بن یزید ریاحی ، عبید الله بن حر جعفی ، عمرو بن قرظه انصاری ، شبث بن ربعی و من .

برای آشنایی با نگارش کتاب بخوایند :

11 . فصل ادب

بشارت بادت بهشت .

 هر ساعت از این روزها که می گذرد ، این نوا در جانم ، پر جان تر می نشیند ، من اما ... دورتر می شوم از آن و کم باورتر به آن ... چنین که می کنم ...

از شراف چشم از کاروان حسین بر نذاشته ام . هر منزل که او محمل زمین گذاشته ، من هم سپاه را نشانده ام ، رهیمه و قادسیه و عذیب و بنی مقاتل تفاوت نکرده ، گام های اسب با گام کاروان او هم آهنگ کرده ام . و رفتن و ماندن هم . در انتظار دستوری از عبیدالله که چه حکایت می نویسد بر سپاه .

نشسته ام خیره بی انتهایی بیابان ، مقابل خیمه ام ، که نعمان آرام کنارم می نشیند :

- حر ! عاقبت این راه را چه می بینی ؟

بی آن که نگاهش کنم ، می گویم :

_ عاقبت ها را پیش از این ، فقط خدا می دید و می دانست ...

لبخندی به تمسخر می زنم :

_ تا آنجا هم خیلی راه دارم .

نعمان دلخور می شود اما جوابی نمی دهد . سکوت که طولانی می شود ، می گوید :

_ فکر می کنی ابن زیاد برای حسین چه می خواهد ؟ زمزمه سپاه به خوشی گواه نیست ، و خبرهایی که می رسد . در کوفه انگار لشگر به جنگ مهیا می کنند ...

خیره چشمانش می شوم :

_ عبیدالله هر قدر هم در میدان وقاحت یکه تاز باشد ، یقین بدان جرات نمی کند به خون ریختن ، مقابل حسین بایستد ... آنقدر هم نسیان زده نشده ، که عاقبت قوم صالح ...

نعمان لبخندی می زند که بیشتر رنگ ناباوری دارد :

_ آنقدر هم شنیده که قوم موسی به یک شب سر هفتاد پیامبر بریدند و صبح زندگی شان بی هیچ کاستی ...