اپلای

شخصیت اول داستان ، دانشجوی نخبه ایرانی میثم نام دارد.که از طرف دانشگاهی اروپایی دعوت به همکاری می شود. این در حالی ست که میثم در فرصتی توانمندی ها و امکانات اتریش را لمس کرده است .در این میان میثم درگیر ابراز علاقه های افراطی یکی از هم دانشگاهی هایش به نام سوسن می شود چی که درگیرش کرده و در نهایت ...

زندگی جلوه های عجیب و غریبی دارد . تا همین دیروز فکر همسر یک زن بودن برایم مثل کابوس سخت بود ، اما همین که بله را از عروس گرفتند ، دل و دین برباد رفت . چنان احساس مردی می کنم که نگو و نپرس . صدایم را صاف می کنم ، نه...کلفت نشده است .

ریش و سبیل هم که فرقی نکرده ، توان و مغزم هم که سرجایش است . پس این یعنی چه که اینطور روی هوایم .

قلبم است که دچار دوگانگی شده است . احساس های ساکت و دست به سینه ام جایزه گرفته اند و حالا سر به دریا گذاشته و پنهانی هایی رو می کند که خودم هم مانده ام.

انقدر حالم خوب است که همه ی شیطنت ها و ذوق های خواهرانه و متلک های احمد میخندم و انقدر حالم بد است که طاقت خواندن یک کلمه از مباحثم را ندارم  بله را که در سر سفره عقد ساده ی خانگی از زبان سحر می شنوم و چادری که خودم باید از رخ عروسم کنار بزنم برایم در دیگری از دنیا را باز می کند از توی آینه مقابل دیدش میزنم زیبای بیدار کنارم نشسته اگر که محبوبه بگذارد سر به گوشم میگذارد آخی ! تو بودی که زن نمیخواستی می خندم دوباره تکرار میکند آینه را الان بر میدارم تا حسرت به دل بمانی اجبارا لبخند میزنم

اگر میخوای ببینیش باید سرت رو کامل بچرخونی  با خنده آرام میگویم بجای خواهر باید بهت بگن دسته ی هاونگ

خیلی خوب است که بگذارند عروس و داماد پیش هم بمانند اما من بین این ده بیست جفت چشم که زل زده اند حتی یک دقیقه هم نمی مانم ...