سبد خرید شما خالی است

چایت را من شیرین می کنم

رمان چایت را من شیرین می کنم 

روایت عاشقانه و هیجانی

از زندگی

سربازان گمنام

ی ست که برای دفاع از حریم از جان خود می گذرند .

(0)
زمان باقی مانده
160,000 تومان
115,600 تومان

اطلاعات بیشتر

رمام چایت را من شیرین می کنم در مورد دختری به نام سارا است . که از زندگی خود می گوید و از اغفال برادرش دانیال و گم شدن برادرش و تلاش برای پیدا کردنش و در نهایت شهایت همسرش . این رمان در رابطه با مدافعان حرم و فعالیت سپاه در خارج از مرزها است که با محوریت مدافعان حرم نوشته شده است

قسمتی از کتاب را بخوانید : 

نازی آمد با مانتویی تنگ و صورتی نقاشی شده . بعد از سلام و خوش آمدگویی خواست تا منتظر بمانم . روی صندلی چرم و مشکی مقابل میز منشی نشستم . عطری تلخ و آشنا در فضا پیچید ، درست شبیه ادکلن دانیال . چشمانم را بستم . دانیال زنده شده ، خاطراتش ، خنده هایش ، مهربانی هایش ، اخم هایش ، سوفی اش ، خودخواهی اش ، و خدایی که دست از سر زندگی ام بر نمی داشت . سر چرخاندم . اتاقی در سمت راست منشی ، نزدیک به ورودی آموزشگاه قرار داشت که روی در نیمه بازش ، تابلویی طلایی با عنوان انگلیسی مدیریت نصب شده بود . پسری قد بلند با هیکلی تراشیده پشت به من با کسی آن طرف میز حرف می زد و می خندید . کنجکاوانه کمی به جلو خم شدم . پسر چند درجه چرخید . نیم رخش را دیدم . آشنا به نظر می رسید ! چشمانم را بستم . تصاویر از فیلتر خاطراتم گذشت . خودش بود ! شک نداشتم . اما در ایران چه می کرد ؟! غرق در افکار بودم که به سرعت از آموزشگاه خارج شد . با گام های تند ، از پله های آموزشگاه بالا رفتم . اما سوار ماشین شد و رفت . چند متر دویدم اما بی فایده بود . او به سرعت دور شد . نمی دانستم باید چه کار کنم . این جا غریب بودم . 

با قدم های پریشان به آموزشگاه برگشتم و بدون اجازه وارد اتاق مدیر شدم . 

در را چنان به داخل هل دادم که صدای کوبیده شدنش به دیوار توی فضا پیچید . مدیر که مردی تپل با عینکی گرد و موهایی فر بود متعجب سر بلند کرد . عطر تلخ دانیال هنوز هم در هوای آن قفس حس می شد . عصبی مقابل چشمان متعجب مدیر ایستادم . 

- آقایی که الان اینجا بود ... اسمش ... اسمش چیه؟ کجا رفت ؟

جملاتم را به انگلیسی می گفتم و میترسیدم زبانم را نفهمد . مرد ایستاد و متحیر به آرامش دعوتم کرد . اما جایی برای این بازی ها نبود . بی توجه به افراد جمع شده جلوی در دوباره با پرخاش سوالم رو تکرار کردم . سپس عصبی و حق به جانب روی صندلی نشست و دست به سینه جبهه گرفت .

- حسام ... این که کجا رفت هم فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه .

شماره دوستش را به من نداد و هر چه تماس گرفت در دسترس نبود . شماره م رو روی میزش گذاشتم و بدون آن که یادم بیاید برای چه به آموزشگاه رفته بودم به خانه برگشتم . دوباره همان درد لعنتی سراغ معده ام آمد ، با تهویی سنگین .

آسمان سحر تاریکی اس را بر چار دیواری ام مستقر کرد و باز صدای اذان به مغزم حمله ور شد . نگاه به پنجره دوختم . چرا در این سرما نیمه باز رهایش کردم ؟ عصبی و کلافه برای بستن پنجره به روی الله اکبر مسلمانان به سرعت بر خاستم چشمانم سیاهی رفت و کورمال کورمال به پنجره نزدیک شدم ناگهان زانوهایم سست شد  صدای زمین خوردنم به قدری بلند بود که پروین را به اتاقم کشاند . 

با حالی مضطرب چندبار صدایم زد توانی برای چرخاندن زبانم در خود نمی دیدم . با شتاب از اتاق خارج شد . پنجره را بست و پتویی روم کشید . 

صدای پریشان و پیرش را کنارم شنیدم :

- الو .. سلام آقا حسام ! تو رو خدا بیا این جا ... سارا حالش خوب نیست . نقش زمین شده ! 

حسام ؟ در مورد کدام حسام حرف می زد ؟ همان که امروز دیدمش ؟ ... بالا آوردم تمام معده ام را . 

 

مشخصات

مشخصات محصول
مولف
زهرا بلند دوست
انتشارات
کتابستان مغرفت
تعداد صفحات
367
شابک
9786008460220
وزن
350 گرم
موضوع
رمان فارسی
شماره کتاب شناسی ملی
4724241

دیدگاه ها (0)