چایت را من شیرین می کنم
رمان چایت را من شیرین می کنم
روایت عاشقانه و هیجانی
از زندگی
سربازان گمنام
ی ست که برای دفاع از حریم از جان خود می گذرند .
اطلاعات بیشتر
رمام چایت را من شیرین می کنم در مورد دختری به نام سارا است . که از زندگی خود می گوید و از اغفال برادرش دانیال و گم شدن برادرش و تلاش برای پیدا کردنش و در نهایت شهایت همسرش . این رمان در رابطه با مدافعان حرم و فعالیت سپاه در خارج از مرزها است که با محوریت مدافعان حرم نوشته شده است
قسمتی از کتاب را بخوانید :
نازی آمد با مانتویی تنگ و صورتی نقاشی شده . بعد از سلام و خوش آمدگویی خواست تا منتظر بمانم . روی صندلی چرم و مشکی مقابل میز منشی نشستم . عطری تلخ و آشنا در فضا پیچید ، درست شبیه ادکلن دانیال . چشمانم را بستم . دانیال زنده شده ، خاطراتش ، خنده هایش ، مهربانی هایش ، اخم هایش ، سوفی اش ، خودخواهی اش ، و خدایی که دست از سر زندگی ام بر نمی داشت . سر چرخاندم . اتاقی در سمت راست منشی ، نزدیک به ورودی آموزشگاه قرار داشت که روی در نیمه بازش ، تابلویی طلایی با عنوان انگلیسی مدیریت نصب شده بود . پسری قد بلند با هیکلی تراشیده پشت به من با کسی آن طرف میز حرف می زد و می خندید . کنجکاوانه کمی به جلو خم شدم . پسر چند درجه چرخید . نیم رخش را دیدم . آشنا به نظر می رسید ! چشمانم را بستم . تصاویر از فیلتر خاطراتم گذشت . خودش بود ! شک نداشتم . اما در ایران چه می کرد ؟! غرق در افکار بودم که به سرعت از آموزشگاه خارج شد . با گام های تند ، از پله های آموزشگاه بالا رفتم . اما سوار ماشین شد و رفت . چند متر دویدم اما بی فایده بود . او به سرعت دور شد . نمی دانستم باید چه کار کنم . این جا غریب بودم .
با قدم های پریشان به آموزشگاه برگشتم و بدون اجازه وارد اتاق مدیر شدم .
در را چنان به داخل هل دادم که صدای کوبیده شدنش به دیوار توی فضا پیچید . مدیر که مردی تپل با عینکی گرد و موهایی فر بود متعجب سر بلند کرد . عطر تلخ دانیال هنوز هم در هوای آن قفس حس می شد . عصبی مقابل چشمان متعجب مدیر ایستادم .
- آقایی که الان اینجا بود ... اسمش ... اسمش چیه؟ کجا رفت ؟
جملاتم را به انگلیسی می گفتم و میترسیدم زبانم را نفهمد . مرد ایستاد و متحیر به آرامش دعوتم کرد . اما جایی برای این بازی ها نبود . بی توجه به افراد جمع شده جلوی در دوباره با پرخاش سوالم رو تکرار کردم . سپس عصبی و حق به جانب روی صندلی نشست و دست به سینه جبهه گرفت .
- حسام ... این که کجا رفت هم فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه .
شماره دوستش را به من نداد و هر چه تماس گرفت در دسترس نبود . شماره م رو روی میزش گذاشتم و بدون آن که یادم بیاید برای چه به آموزشگاه رفته بودم به خانه برگشتم . دوباره همان درد لعنتی سراغ معده ام آمد ، با تهویی سنگین .
آسمان سحر تاریکی اس را بر چار دیواری ام مستقر کرد و باز صدای اذان به مغزم حمله ور شد . نگاه به پنجره دوختم . چرا در این سرما نیمه باز رهایش کردم ؟ عصبی و کلافه برای بستن پنجره به روی الله اکبر مسلمانان به سرعت بر خاستم چشمانم سیاهی رفت و کورمال کورمال به پنجره نزدیک شدم ناگهان زانوهایم سست شد صدای زمین خوردنم به قدری بلند بود که پروین را به اتاقم کشاند .
با حالی مضطرب چندبار صدایم زد توانی برای چرخاندن زبانم در خود نمی دیدم . با شتاب از اتاق خارج شد . پنجره را بست و پتویی روم کشید .
صدای پریشان و پیرش را کنارم شنیدم :
- الو .. سلام آقا حسام ! تو رو خدا بیا این جا ... سارا حالش خوب نیست . نقش زمین شده !
حسام ؟ در مورد کدام حسام حرف می زد ؟ همان که امروز دیدمش ؟ ... بالا آوردم تمام معده ام را .
مشخصات
دیدگاه ها (0)
لطفا پیش از ارسال نظر، این موارد را مطالعه کنید:
این محصولات ساخته و پرداخته هنرمندانی است که نظرات شما را میبینند و از آن بهرهمند میشوند؛ پس لازم است محتوای ارسالی شما منطبق برعرف و شئونات جامعه و با بیانی دوستانه و عاری از لحن تند، تمسخرو توهین باشد. طبیعتاً نظرات دلگرم کننده شما موجب شکوفایی ذوق هر هنرمند خواهد بود. از ارسال لینک سایتهای دیگر و ارائهی اطلاعات شخصی نظیر شماره تماس، ایمیل و آیدی شبکههای اجتماعی پرهیز کنید. در نظر داشته باشید هدف نهایی از ارائهی نظر دربارهی کالا، ارائهی اطلاعات مشخص و مفید برای راهنمایی سایر کاربران در فرآیند انتخاب و خرید یک محصول است. ما در این قسمت به نظرات و سوالات شما در اسرع وقت پاسخ میدهیم، پس شکیبایی پیشه کنید. سوالات شخصی خود، مبنی بر پیگیری سفارشات یا مشکلات در ثبت خرید را از طریق تماس با فروشگاه مرتفع کنید. هرگونه نقد و نظر در خصوص سایت ربیع، مشکلات دریافت خدمات و درخواست کالا و نیز گزارش تخلفات را از طریق تماس با شمارهی 02591002425 در میان بگذارید و از نوشتن آنها در بخش نظرات خودداری کنید.