سبد خرید شما خالی است

همه نوکرها

کتاب مستند داستانی همه نوکر ها از کتاب های محمدرضا حداد پور جهرمی روایت کربلا به سبک و سیاق امنیتی قابل استفاده برای همه سنین قابلیت کشف و کنکاش در شخصیت های تاریخی و معاصر راوی: ضحاک بن عبدالله مشرقی

(0)
زمان باقی مانده
60,000 تومان
57,000 تومان

اطلاعات بیشتر

این داستان که حاصل مطالعه و پژوهش در زمینه عاشورا پژوهشی است روایتی با بیان و نگاه امنیتی است که درباره کیفیت فرار و ریزش نیرو و نهایتا چگونه جمع شدن هفتاد و دو تن یار با وفایی اباعبدالله الحسین ( ع ) از زبان یکی از یاران ایشان است که بالاخره راوی داستان دستخوش بی وفایی شده و ...

تمام سعی نویسنده این بوده است که این نوشتار مستند باشد و با حقایق و وقایع تاریخی نهضت سید الشهدا ( ع ) تضاد نداشته باشد اما برای بیان سیر داستانی بعضا از قوه خیال هم بهره گرفته اند و سخنانی را که به سالار شهیدان نسبت داده شده است بر اساس مستندات حدسیات و تخیلات و به زبان خودمانی و محاوره بیان کرده اند .

هدف این کتاب این است که خوانندگان با خواندن این کتاب با روحیه راحت طلبی و عافیت طلبی سیاسی و جهادی مبارزه کرده و مروج اسلام ناب حسینی باشند .

صفحه ای از کتاب را مطالعه کنید :

مثل اینکه قرار نبود ما از منطقه «ثعلبیه» چندان هم بی دردسر عبور کنیم. از ثعلبیه به بعد، وجب به وجبش دردسر بود و پیچیدگی های خودش را داشت. یکی از اتفاقاتی که هیچ مانور مثبت یا منفی از طرف ما نمیشد روی آن داد اما دشمن تا فهمید، استفاده های خودش را کرد و ترک تازی ها نمود، خبر مذاکره اثر بخش فرمانده با تعدادی از مسیحیان بود.

 

خب مذاکره به نفس خود، چیز بدی نیست اما اگر کسی در شرایط جنگی، خودی هایش آنگونه پشت او را خالی کرده و حساب و املاکش را بلوکه کرده و حتی از ارسال تجهیزات و پشتیبانی هم دریغ کرده باشند، مذاکره اثر بخش آن فرمانده با اهل کتاب مخصوصا مسیحیان اطراف منطقه «زباله» خبر چندان مسرت بخشی نخواهد بود. چرا؟! چون اولین استفاده ای که دشمن تکفیری میتوانست بکند این بود که بگوید: «حتی خودی هایش کمکش نکردند و مجبور شد دست به دامن نامسلمانان شود! او دست دوستی به طرف اهل کتابی دراز کرده که اگر قبولش داشتند، حداقل مسلمان میشدند!» با اینکه ما خبر داشتیم. اصلا قصه دست دوستی و دراز کردن و این حرفها نبود! آن هیئت چند نفره مسیحی، پیشنهاد همراهی با ما و شرکت در نبرد احتمالی دادند و کلی اظهار دوستی و علاقه به فرمانده کردند و آخرالامر، تصمیم گرفتند به ما بپیوندند.

 

همین! اما متاسفانه دشمن موفق شد که هم آب را گل آلود کند و هم ماهی خود را بگیرد. مخصوصا اینکه عصر همان روز، خبر شهادت چند نفر دیگر از فرماندهان خط مقاومت در عراق را هم آوردند که در میان آنها اسم برادر رضاعی فرمانده یعنی «عبدالله» پسر «یقطر» هم به چشم میخورد. باورش برای خود ما هم مشکل بود که به محض شنیدن خبر آن شش هفت نفر فرمانده خط عراق، علی الخصوص شهادت «عبدالله»، تا قبل از نماز عشاء، حدودا یک سوم نیروهای مردمی از کاروان ما جدا شدند و راه بیابان در پیش گرفتند و آنها نیز صیغه الفرار را صرف کردند! دلیلشان خیلی هم احمقانه نبود. میگفتند: «وقتی تند تند خبر شهادت فرماندهان را می آورند، خدا میداند چند نفر از نیروهای مردمی و عادی کشته شده اند که خبر آنها را رو نمیکنند!» دقیقا با همین جمله، حدودا یک سوم از جمعیت گردان ما کم شد و آثار مخرب روانی و عصبی اش را بر اذهان بقیه گذاشت.

 

خب حالا ما از منطقه «ثعلبیه» تا منطقه «زباله» چند نفر از دست داده بودیم و چند نفر جذب کرده بودیم؟! حسابش سخت نیست! حداقل چهارصد نفر «مسلمان» آماده رزم را از دست دادیم اما دو سه نفر «مسیحی» نامسلمان را جذب کرده بودیم!! این آمارها به زبان هم خوش نیست چه برسد به اینکه با چشم خودت ببینی که مردم ترسیده و هراسان، راست راست دارند فرار میکنند و خجالت هم نمیکشند و حتی با بقیه خیلی عادی خداحافظی هم میکنند!!  

 

این هجم از فرار و ترس، در سابقه جنگ های مقاومت بسیار نادر و بی سابقه بود. هر چه آیه و دعا بلد بودم میخواندم بلکه بتوانم خودم را آرام کنم. تا اینکه «عمرو» پسر «نوران» که از خوش سخن های کاروان بود، پس از مختصر شامی که در منطقه «القاع» خوردیم بلند شد و جلوی همه به فرمانده گفت: «آقا جان! حیف شما نیست؟ شما در این نبرد هیچ شانسی ندارید. حتی برای اجزا و جوارح من و شما جایزه تعیین کرده اند! به طرف چه کسانی میرویم؟ بهتر نیست برگردیم و اول دهان خائنین خودی را سرویس کنیم و سپس به طرف ترمیم و اصلاح خط مقاومت عراق پیش برویم؟!»

 

فرمانده جواب داد: اولا هنوز زود است که برای اجزای پیکر ما جایزه تعیین شود! پس سرخود حرف درنیاور! ثانیا من از مقدرات و تکلیفم نمیتوانم بگذرم! شما اگر میتوانی بسم الله! برو! مگه قرار است تکلیف من و تو همیشه هلو بپر توی گلو باشد؟! اگر مرد این روزهای نیستید بروید. همانگونه که دوستانتان  رفتند. ما روزهای سخت تری در پیش داریم.

 

راستی خبر دارید خطیب ها و منبری ها درباره من و شما چه میگویند؟!» …

مشخصات

مشخصات محصول
مولف
محمدرضا حدادپور جهرمی
انتشارات
معارف
تعداد صفحات
163
شابک
9786004411424
وزن
160 گرم
موضوع
داستان های فارسی
شماره کتاب شناسی ملی
4842802

دیدگاه ها (0)