سبد خرید شما خالی است

کف خیابون

کتاب کف خیابون مستند داستانی به قلم محمد رضا حداد پور جهرمی که روایتی داستانی از امنیت و حیثیت و شرافت ایران در برابر فتنه ها است

(1)
زمان باقی مانده
82,000 تومان

اطلاعات بیشتر

مجموعه حاضر تحت عنوان مستند داستانی کف خیابون به بررسی رویدادهای خاصی پرداخته که حاصل اطلاعات سوخته و جمعآوری شده ی نویسنده است که در لباس داستان درآمده است . 
کف خیابون 42 : 
حدود ساعت هشت شد اما خبری از آنها نبود . قانون صبر حکم می کرد که همچنان صبور باشم و حوصله ام سر نرود . حالا مثلا چه کاری واجب تر از آنها داشتم ؟! خب هیچی ! پس باید صبور و بیدار باشم ببینم چی پیش می آید ؟!
رفتم سراغ ماشین ، همینطور که می رفتم طرف ماشین ، دیدم که یک آژانس بدون پلاک ، دم در هتل ایستاد !! 
بدون پلاک بودنش خیلی ذهنم را درگیر کرد . چون آن چند روز سابقه نداشت چنین ماشینی دم در هتل ! 
شصتم خبردار شد که خبرهایی هست . نشستم داخل ماشین ، دیدم راننده آژانس بی پلاک از ماشین پیاده شد و رفت داخل هتل ، چیزی نگذشت که آمد بیرون ، اما این بار با چهار نفر آمد بیرون بعله ... خودشان بودند ، راننده با عفت و فائزه و ندا و زهره از هتل آمد بیرون !
سوارشان کرد ، عفت جلو نشست ، آن سه نفر هم عقب نشستند و راه افتادند . 
رفتند و من هم دنبالشان ، مثل سایه دنبالشان بودم ، شوکرم را به باطری ماشین وصل کردم تا از شارژش مطمئن شم . 
حدود نیم ساعت رفتیم ، وارد محله ای شدیم که همه تابلو ها و نشانه هایش و اسامی اش به زبان انگلیسی بود ! 
خیلی با احتیاط فاصله ام را از آنها زیاد کردم ، چون وقتی در خیابون های شلوغ ، فاصله کم می شود ، احتمال لو رفتن تعقیب و یا گم شدن سوژه هم بالاتر می رود !
محله ای زیبا با ساختما های بزرگ و شکیل با کلی تابلوی انگلیسی . پیاده شدند سر کوچه 31 پیاده شدند . اما راننده پیاده نشد . من هم با بدبختی جای پارک پیدا کردم . اما می ترسیدم برم سمت کوچه 31 ! 
راننده داشت از آینه عقبش ، اطرافش را چک می کرد .
مجبور شدم صبر کنم . صبر کردم تا راننده گورش رو گم کند و برود ! پیاده شد و ماشین را به یکی دیگر داد و پشت سر آن چهار نفر رفت .
من زود یک عکس از راننده و ماشینش گرفتم .
به دو تا مسئله فکر می کردم یکی اینکه تا شعاع دید راننده جدید گم نشود ، نباید به طرف کوچه 31 رفت ؛ دوم اینکه قطعا خیابون ها و کوچه ها دوربین دارد و نباید مثل بچه های که مامانشان را گم کردند ، برم آنجا و گیج بازی در بیاورم ! 
تصمیم گرفتم بروم آن طرف خیابان ، مغازه لوازم آرایشی توجه م را جلب کرد رفتم و چند لحظه ای جلوی ویترینش ایستادم ، دقیقا آن مغازه روبه روی کوچه 31 بود .
تصمیم گرفتم همان مسیر را ادامه بدهم و به نگاهی بسنده کنم که  اما ... تا برگشتم ... وقتی یادم میاد ، تپش قلبم را حس می کنم ، تا برگشتم دیدم در فاصله یک متری ام راننده اول ایستاده و زل زده به من ، دست راستش توی پالتوش بود ، دست چپش را آورد جلو و با زبان سلیس فارسی بهم گفت ...
 
 

مشخصات

مشخصات محصول
مولف
محمدرضا حدادپورجهرمی
انتشارات
مصلی
تعداد صفحات
310
شابک
9786005375879
وزن
370 گرم
موضوع
داستان های فارسی
شماره کتاب شناسی ملی
4660694

دیدگاه ها (0)