«رویای نیمه شب» به شرح یک داستان عاشقانه پرداخته که خالی از مضامین دینی و معارفی نیست . هاشم جوانی است که عاشق دختری به نام ریحانه شده ولی ریحانه دین هاشم را ندارد و به دین دیگری مقید است .
نویسنده با قلمی بلیغ و رسا که برخواسته از روح هنر متعهد است ، به خوبی این نکته را ترسیم میکند که مسلمین با هر اعتقاد و مذهبی که باشند ، حقیقتاً نقش اصلی در تفرقه بین مذاهب ندارند و این حاکمان دنیاطلب هستند که به خاطر منافع خود دست به ایجاد شکاف و تفرقه در میان امت واحده اسلامی میزنند .
شخصیت محوری داستان پسری به نام هاشم است که پدر بزرگ او کفالت وی را برعهده دارد . ابو نعیم زرگر ، تاجر بزرگ جواهرات در حله و سنی مذهب است . ابوراجح حمامی دوست پدربزرگ هاشم است که دختری به نام ریحانه دارد که از شیعیان مخلص و دانای اهلبیت ( علیهم السلام ) است . در این رمان شاهد هستیم که در هاشم علاقه ای به ریحانه ایجاد می شود و این موضوع پیش برنده داستان است . او می داند به خاطر شکافی که مذهب بین او و معشوقه اش به وجود آورده است ، هرگز امکان رسیدن به ریحانه برایش وجود ندارد و از دو طرف با مخالفت مواجه خواهد شد ، به همین خاطر جرات ابراز عشق خود را ندارد .
بخشی از کتاب را می خوانید :
« پدربزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم اشاره کرد . خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود ؛ هر چند بعید می دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود . گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم . " طراحی و ساخت این گوشواره ، کار هاشم است . حرف ندارد ! " مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد . " قشنگند ، ولی ما چیزی ارزان قیمت میخواهیم . " پدربزرگ به جای اولش برگشت . " اجازه بفرمایید ! من میخواهم نظر ریحانه خانم را بدانم . تو چه می گویی دخترم ؟ خیلی ساکتی . " کنجکاوانه به ریحانه نگاه کردم تا ببینم چه می گوید . شبحی از صورتش را در نور دیدم . همان ریحانه ی روزگار گذشته بود . از وقتی آمده بود ، به جعبه ی آیینه ی کنارش نگاه می کرد . انگار جواهرات مغازه برایش جذابیتی نداشتند . دستش را باز کرد و دو دیناری را که در آن بود نشان داد . " شما مثل همیشه مهربانید ، اما فکر می کنم این دو سه سکه به اندازه ی کافی گویا باشند . " آهنگ صدایش آشنا ، اما غمگین بود . »